آروین آروین ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره

از لحظه ای که آمدی ...

تولد بابایی

بابا جونم تولدت مبارک .       بابا جون ما رو برد به رستوران و  ما یک غذای خوشششمزه خوشمزه خوردیم که جای هممتون خالی بود .       بعدش هم منو مامانی این هدیه قشنگ و به بابا جون دادیم که خیلی خیلی ذوق کرد و خوشحال شد . مبارکش باشه.             ...
23 مهر 1391

فرار از جمع کردن وسایل خانه

آخر این ماه داریم خونمونو عوض می کنیم  به امید خدا  قراره جابجا شیم . مامان نسیم با دقت و زحمت ،وسیله هارو تو کارتن میذاره ،شما هم دونه دونه همه رو  بی دقت  با سرعت  از تو کارتن بیرون می یاری و بهمشون می ریزی . بهتر نیست  این کارو وقتی خونه جدیدمون رفتیم بکنی تا یک کمکمی هم به مامانی کرده باشی شازده پسر !!!... منم دیدم که توزیر بار نمی ری و حرف ،حرف خودته تصمیم گرفتم ببرمت خونه مامان جونت(مامان فاطی ) تا من بتونم یک کم به کارهام برسم . ناگفته نمونه که کلی هم کار عقب مونده واسه تولد جنابعالی دارم . وقتی خواستم  برگردم اینقدر خودتو برام لوس کردی ، لپ تو به ...
18 مهر 1391

آروینم بزرگ شده

آروینم  دیگه چیزی به روز تولدت نمونده . الان واسه خودت آقایی شدی  8 تا دندون داری  و قشنگ 20 قدمی راه می ری  .  تازه وایستاده می رقصی و دست می زنی .لزگی و ترکی و بندری و شمالی همه جوره پایی . بیشتر اسباب بازی هاتو می شناسی وقتی بهت می گم سامی کو تند تند  می ری سمت عروسکت ، صداتو نازک می کنی و نازش می دی .  بعضی از اعضای بدنتو می شناسی  مثلا بهت بگم گوشت کو ؟ سریع دستتو می زاری رو گوشت . کتاباتو هم همینطور .دایره لغتت ختم می شه به  دادا ............دالی دالی  – بابا  –به به..... غذا  – ماما نه –آب به .........آب - نی نی - جییییییز - بوووووو...
18 مهر 1391

آروینم راه افتاد

  آروین گلم امروز  ٨ قدم برداشتی   .   وای چقدر من و بابایی و مامان فاطی ذوق کردیم .قربون قدمات .قربون قدو بالات .  چقدر لحظه شیرین و قشنگی بود .دوست دارم تمام خاطرات بزرگ شدنت رو تو ذهنم حک کنم تا همه جزییاتش هم بیادم بمونه . مثلا وقتی  می خوای شیر بخوری دستاتو  گره می کنی و بهم میمالونی این عادت و از همون روز اول داشتی.   یا وقتی داری چهار دست و پا می یای یک دستت مشت اون یکی باز   وقتی بهت آب می دم  ٢ قلپ می خوری سریع لیوان و از دستم می کشی و دستهای کوچولوتو میذاری تو لیوان و آب بازی می کنی و یک نگاه شیطونکی  هم بهم میندازی .   ...
6 مهر 1391